Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «رویداد24»
2024-04-27@21:47:41 GMT

مصطفی زمانی: «شهرزاد» نقطه عطف زندگی من است

تاریخ انتشار: ۲۸ خرداد ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۳۷۱۰۲۱۶

رویداد۲۴-«سريال «شهرزاد» نقطه عطف زندگي من است.» اين جمله مصطفي زماني شايد يكي از واقعي‌ترين و دقيق‌ترين حرف‌هاي رد و بدل شده در اين گفت‌وگو باشد؛ گفت‌وگويي كه قرار آن در شهرك سينمايي غزالي گذاشته شد و زماني هم با گريم و لباس فرهاد پشت ميز نشست. تمام طول مصاحبه با احسان عبدي‌پور، كارگردان «تيك‌آف» و مصطفي زماني بازيگر اين فيلم، گروه تهيه و توليد سريال «شهرزاد» در حال فيلمبرداري و تدارك ساخت سري دوم اين مجموعه بودند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

اين بالا در يكي از كافه‌هاي شهرك سينمايي هم، بخش عمده‌اي از صحبت‌هاي ما به «شهرزاد» ختم مي‌شد. سريالي كه عرضه سري اول آن شبكه نمايش خانگي را تكان داد و با وجود حواشي مختلف، همچنان بخش قابل توجهي از جامعه را تحت تاثير قرار داده است.
بهانه گفت‌وگو با عبدي‌پور و زماني اما، «شهرزاد» نبود. كارگردان «تنهاي تنهاي تنها» در دومين تجربه كارگرداني بلند سينمايي خود داستان جواناني را روايت مي‌كند كه براي رسيدن به آرزوهاي‌شان به هر كاري دست مي‌زنند. او در نخستين فيلم خود، با استفاده از چهره‌هاي بومي، دست به خلق اثري زد كه همچنان زبانزد منتقدان و سينماگران است. در تجربه دوم اما عبدي‌پور سراغ بازيگران حرفه‌اي رفت ولي همچنان نتوانست از زادگاه خود دل بكند. داستان «تيك‌آف» با بازي مصطفي زماني، پگاه آهنگراني و رضا يزداني در بوشهر اتفاق مي‌افتد و بازيگران چاره‌اي جز تن دادن به ياد گرفتن لهجه و آداب و رسم آن منطقه ندارند.
با اين تفاسير، پذيرفتن نقش «فائز» براي زماني، فاصله‌اي با خطر كردن ندارد. او بعد از غوطه‌ور شدن در دنياي فرهاد، حالا بايد تلاش كند «فرهاد» و محافظه‌كاري‌اش اساس زندگي حرفه‌اي او در حوزه بازيگري نشود. به همين خاطر است كه بخشي از صحبت‌هاي زماني به تاثير «شهرزاد» در زندگي حرفه‌اي‌اش بر مي‌گردد. سري دوم اين مجموعه از ٢٩ خردادماه در شبكه نمايش خانگي عرضه مي‌شود.
تعلق خاطر به يك جغرافياي خاص در فيلمسازي محدودتان نمي‌كند؟احسان عبدي‌پور: اين مساله هر كسي را مي‌تواند محدود كند.
‌منظورم اين است چقدر جلوي بروز خلاقيت‌تان را مي‌گيرد؟عبدي‌پور: به نظرم مهم شليك كردن به هسته مركزي است. مثلا تصور كن من به جاي بوشهر در كشور هلند يا بحرين زندگي مي‌كردم و آن وقت كل جمعيت كشورم پنج‌ميليون نفر بود. در چنين حالتي كل جهانم اندازه شهر بوشهر مي‌شود.
حالا فيلمسازي در چنين كشوري چقدر مي‌تواند محدودكننده باشد؟ منظورم اين است ايران آنقدر بزرگ هست كه انتخاب يك شهر و جغرافيا در خروجي كار فيلمساز تاثير نگذارد. اگر بتواني با لهجه‌هاي بصري مختلف فيلم بسازي، ديگر مهم نيست كدام جغرافيا را انتخاب مي‌كني. لازمه چنين چيزي اين است كه به سينما بپردازي نه به بدليجات آن.
‌در بازيگري همچنين ايده‌اي قابل قبول است؟ بازيگري كه مي‌پذيرد در يك منطقه بومي و با لهجه‌اي خاص جلوي دوربين برود، در ماهيت بازي‌اش تغييري به وجود نمي‎آيد؟مصطفي زماني: به نظرم بازيگري محدوديت خلاقيت به همراه دارد. شما در هر شرايطي هر نقشي را بازي كني با محدوديت آن نقش مواجه مي‌شوي. چون براي بازي هر نقشي بايد از خودتان فاصله بگيريد كه گاهي هم نمي‌توانيد، چون هر نقشي به هر حال از فيلتر خودتان رد مي‌شود.
همين محدوديت هم در نهايت شخص را درگير مي‌كند. من فكر مي‌كنم جايي كه خبري از لهجه و قوميت نيست، محدوديت كمتر مي‌شود، اما جايي كه شخصيت پيشينه‌اي بزرگ همراه دارد، اين محدوديت عجيب و سخت مي‎‌شود.
من در فيلم‌هاي «بدرود بغداد» و «برلين منفي هفت» به نوعي با چنين چالشي براي درآوردن نقش مواجه بودم و زبان‌هاي ديگري را تجربه كردم. اگرچه زبان‌هاي ديگري را تجربه كرده بودم اما اين دو فيلم با «تيك‌آف» خيلي فرق داشتند چون شخصيت‌هاي‌شان به اندازه فيلم احسان عبدي‌پور زنده نبود، در نتيجه كار من سخت‌تر شد و نياز به خلاقيت بيشتري براي درآمدن نقش فائز داشتم.
بد نيست در اين ميان به اين مساله هم اشاره كنم؛ چيزي كه مخاطب به عنوان خروجي بازي من مي‌بيند، لزوما با آنچه درون من بازيگر اتفاق مي‌افتد، منطبق نيست. من دنياي خلاقانه‌اي را تجربه كردم كه شايد مخاطب اصلا متوجه آن نشود.
با اين تفاسير پذيرفتن نقش‌هاي اينچنيني و محدود‌كننده براي بازيگر مساوي است با خطر كردن!زماني: تقريبا نبايد اجراي چنين نقش‌هايي را پذيرفت چون شكست آن خيلي فاجعه‌بار است. يعني در صورت عدم موفقيت بازيگر به صورت كمدي مي‌شود و به همين خاطر تصورم اين است كه فاصله گرفتن از اين فضا بهتر از نزديك شدن به آن است.
به خصوص براي كسي مثل من كه بخشي از برجستگي بازي‌ام به صدايم مربوط است. زماني كه قرار است با اين صدا لهجه خاصي حرف بزنيد، كار سخت‌تر مي‌شود اما در نهايت آنقدر فيلمنامه اين فيلم خوب بود كه حضور در آن را پذيرفتم.
‌با همين فيلمنامه خوب همه ترس‌هاي‌تان از نزديك شدن به شكست احتمالي و كمدي شدن، ريخت؟!زماني: من و احسان عبدي‌پور پيش از اين كار همديگر را از نزديك نديده بوديم، نخستين‌بار كه احسان را ديدم قوت قلبي كه از او گرفتم چيزي غير از لفاظي‌هاي زمان پيش‌توليد و كاملا دروني بود، هر چند اين قوت قلب هم به دادم نرسيد و نتوانستم خودم را براي بازي در اين فيلم راضي كنم.
در نهايت اما تلاش كردم دنبال اين باشم و بفهمم كه از چه چيزي مي‌ترسم؟ وقتي با فيلمنامه و كارگردان خوبي طرف هستيد، نپذيرفتن موقعيت و وارد شدن به آن شبيه بزدلي و درجا زدن است.
عبدي‌پور: مصطفي آن موقع در سفري براي فرش قرمز سريال «شهرزاد» به علي نصيريان گفته بود حاضرم اين پرواز سقوط كند و من در «تيك‌آف» بازي نكنم!
زماني: البته اين حرف را پيش از پرواز گفتم. (مي‌خندد)
‌در سينماي ايران اما فيلمساز و بازيگر براي خطر كردن جايگاه زيادي قايل نيستند. به خصوص بازيگران كه بيشتر دنبال پيروي از مدل ثابت‌شده گذشته‌شان هستند. در واقع به چالش ايجاد كردن بها نمي‌دهند و دنبال مدل از پيش ثابت‌شده‌اي هستند.زماني: اتفاقي كه براي من و احسان در اين فيلم افتاد، اين بود كه او پيش از اين با بازيگرهاي حرفه‌اي كار نمي‌كرد و ترجيح مي‌داد همين مسير را طي كند. من هم در مقابل پذيرفتن نقش‌هاي اينچنيني گارد داشتم. مي‌توانم بگويم ما با كمك هم جهان يكديگر را امتحان كرديم. من امروز وقتي مي‌بينم احسان عبدي‌پور در پروژه جديدش با حرفه‌اي‌ها كار مي‌كند، به خوبي مي‌دانم اين مساله از كجا آب مي‌خورد.
كسي كه هميشه بيش از هر چيز به خلوص اثرش توجه كرده و برايش مهم نبوده چه كساني تشويقش مي‌كنند، حالا پذيرفته با بازيگران حرفه‌اي كار كند. مي‌دانيد كه بازيگر حرفه‌اي به هر حال منيتي دارد كه ممكن است خلوص بعضي نقش‌ها را در اجرا از بين ببرد. اما به نظرم احسان به اين نتيجه رسيد كه مي‌شود با بازيگر حرفه‌اي كار كني و در عين حال حواست به حفظ خلوص اثرت هم باشد. او در فيلمسازي اين خطر را كرد و حريمي كه براي دنياي كارگرداني‌اش در نظر گرفته بود، شكست. البته مي‌دانيد كه كار كردن با نابازيگر هم سختي‌هاي خودش را دارد و تو براي درآوردن يك پلان از آنها گاهي بايد جهان‌شان را به هم بزني.
عبدي‌پور: گرفتن پلان از نابازيگر قطره‌چكاني اتفاق مي‌افتد.
‌با اين همه حتما بخشي از رضايتمندي شما را تامين مي‌كند كه به كار كردن با آنها تمايل داريد.عبدي‌پور: بله، اما در مورد «تيك‌آف» همه‌چيز خيلي منوط به اجرا بود. با اين همه در اين فيلم هم نمي‌خواستم از ابتدا با بازيگر كار كنم و كستم را با نابازيگر بستم. اما جلوتر كه آمدم گاردم را باز كردم. چون در فيلمنامه‌هاي قبلي همه‌چيز روي كاغذ تمام شده بود و كار ما فقط فيلمبرداري بود.
در اين فيلمنامه اما همه‌چيز با اجراي فيلمنامه گره خورده بود. ترس درنيامدن متن بر گرده‌ام بود و به محض اينكه گروه تهيه پيشنهاد حضور بازيگر را داد، پذيرفتم. در واقع پيشنهادشان را روي هوا زدم.
‌با اين پيشنهاد به تغيير دنياي فيلمسازي‌تان هم فكر كرديد؟ اينكه بالاخره شما هم مي‌توانيد همرنگ ديگر فيلمسازاني شويد كه به واسطه حضور بازيگران چهره از امكانات كافي در اكران و پخش بهره‌مند هستند؟عبدي‌پور: راستش را بخواهيد استفاده از بازيگر حرفه‌اي در فيلم از ايده‌آلم فاصله دارد اما آن را كار گناه‌باري هم نمي‌دانم. فقط اين را مي‌دانم زماني كه فيلمي را با بازيگر حرفه‌اي بسازم از همان ابتدا يك هيچ به مخاطب عقبم.
حالا اگر همان فيلم را با نابازيگر شروع كنم يك گل جلوام. مي‌دانيد چرا؟ چون تا پاك كنم اين مصطفي زماني همان يوسف پيامبر و فرهاد سريال «شهرزاد» نيست، شده دقيقه ٢٠، تا بگويم رضا يزداني همان چيزي نيست كه هميشه بوده، ٢٥ دقيقه از فيلم گذشته است و به اندازه تمام بازيگران حرفه‌اي بايد اين وقت را صرف كنم و بخش زيادي از انرژي‌ام صرف اين كار مي‌شود.
با همه اين حرف‌ها فكر مي‌كنم شما به مناسبات اكران و گيشه تن داديد.عبدي‌پور: واقعا اين معادله اثبات شده است. وقتي شما اثري هنري را توليد مي‌كنيد، در نهايت به جايي مي‌رسيد كه مردم بايد اثرتان را ببينند و اگر اين اتفاق نيفتاد چيزي نداريد. به‌نظرم اين واقعيت را بايد قبول كنيم كه در خانه مردم با كليد اين بازيگرها باز مي‌شود، اگر اين بازيگرها نباشند، فيلم من پشت ديوار مي‌ماند، اينجاست كه دو راه بيشتر نمي‌ماند، يكي اينكه با ايده‌آل‌هايت پشت ديوار خانه مخاطب بشيني يا اينكه كمي كوتاه بيايي و راه پيدا كني به خانه مردم. من مي‌خواهم دومي را انتخاب كنم.
سينماي ايران هم اكران جهاني ندارد كه بگويم مي‌توانم بروم جهان را تسخير كنم! در سينماي دنيا حسن با مصطفي زماني فرقي ندارد، در چنين شرايطي مهم اين است مخاطب ايراني فيلمت را ببيند و در بازار ايران با ديگر فيلم‌ها رقابت كني. فقط اين مساله مهم است. من مي‌گويم چنين اتفاقي، يعني كار كردن با بازيگر حرفه‌اي براي من فيلمساز عقب‌نشيني پيروزمندانه‌اي است. اين اتفاق براي من رمز پيروزي است.
آقاي زماني، سر سپردن به جريان مرسوم دنياي بازيگري تا اينجا براي شما هم پيروزمندانه بوده؟زماني: اگر بخواهم صادقانه بگويم، من بعد از سريال يوسف پيامبر وضعيتم شبيه دختري بود كه تازه وارد اجتماع مي‌شود و از اين حضور مي‌ترسد، بازيگري براي من اينگونه آغاز شد. من بايد از موقعيتم مراقبت مي‌كردم درست مثل همان دختري كه نبايد به هر مردي اعتماد كند! به همين خاطر در سه، چهار فيلم اولم يعني «آل» بهرام بهراميان، «بدرود بغداد» مهدي نادري، «كيفر» حسن فتحي و «قصه پريا» فريدون جيراني صاحب‌سبك بودم.
اين فيلم‌ها تقريبا بهترين‌هاي كارنامه كاري‌تان بودند.زماني: مي‌دانيد چرا؟ چون ذهنيتي از سينما نداشتم و اصلا جهان خوب و بدهاي بازيگري برايم مهم نبود. اما در ادامه وقتي جلوتر رفتم همه‌چيزي توي ذوقم خورد. به خودم گفتم يعني چي؟ چرا ديده نمي‌شوم؟ مي‌دانيد! ديده شدن در كار ما واقعا مبحث مهمي است. من اصلا نمي‌توانم بفهمم چطور كسي مي‌تواند در سينما بازي كند و بگويد اصلا برايم مهم نيست اجرايم ديده بشود يا نه!
يكي از دوستان خيلي صميمي من كه بازيگر هم هست يك‌بار جمله خيلي عجيبي به من گفت، آن هم اين بود كه تو خيلي نگران تصويرت هستي! اين جمله براي من فاجعه بود چون من بازيگرم و بايد نگران تصويرم باشم.
من هميشه نگران تصويرم در ذهن مردم بوده و هستم و اين ويژگي از بچگي در نهادم بود. بعد ديدم اين خصوصيت چقدر به درد بازيگري مي‌خورد. اينكه هميشه نگران تصويرت باشي و چشم سومي، نه به آن مفهوم عارفانه، براي خودت باز كني. با اين همه من بعد از مواجه شدن با جهان بازيگري دچار سردرگمي‌اي شدم كه به نظرم هر بازيگري براي پيدا كردن ادامه اين مسير به آن سردرگمي نياز دارد.
من جامعه سينماي ايران را نمي‌شناختم و در مدت حضورم در سينما و در سال‌هايي كه چهار فيلم اولم را بازي كردم، فرصت نكردم با آدم‌هاي اين حوزه معاشرت كنم. كم‌كم متوجه شدم در جشنواره‌ها انتخاب‌ها بر چه اساس است و مردم بر چه اساس فيلم‌ها را براي تماشا انتخاب مي‌كنند و اينها به ذهنم هجوم آورد و اينجا بود كه تقريبا راضي شدم چيزي را عرضه كنم كه ديگران از من مي‌خواهند. گفتم بچه خوشگل مي‌خواهيد؟! قبول، حرفي نيست!
عبدي‌پور: الان هم همين راه را در پيش گرفتي؟
زماني: نه. خوشبختانه هيچ آدمي نمي‌تواند بگويد در مسيري كه طي كرده متوجه اشتباهش نشده يا اينكه راه را درست تشخيص نداده است. هميشه حتي وقتي مسير را اشتباه هم طي مي‌كني، يك صدايي درونت مي‌گويد بايست! اما خيلي وقت‌ها اصرار داريم صداي درون‌مان را نشنويم يا ناديده بگيريم.
من هميشه اين صدا را مي‌شنوم اما انگار با خودم لج مي‌كنم و اتفاقا حواسم هم به اين لج كردن هست. اما حالا ديگر اين كار را نمي‌كنم. خوشبختانه سريال «شهرزاد» حالم را واقعا خوب كرد. زماني كه سر فيلم «تيك‌آف» رفتم هنوز «شهرزاد» پخش نشده بود و من آنقدر از اين سريال سر صحنه حرف مي‌زدم كه همه كنجكاو شده بودند و مي‌گفتند داستان اين «شهرزاد» چيست كه آنقدر از آن حرف مي‌زني! خودم هم برايم جالب بود كه چرا آنقدر از اين سريال فكت مي‌آورم! اما وقتي «شهرزاد» پخش شد فهميدم واقعا فكت آوردن هم دارد.
يعني شهرزاد را در كارنامه كاري‌تان نقطه‌عطف مي‌دانيد؟زماني: براي خودم نقطه عطف بوده است.
عبدي‌پور: اصلا مهم نيست شخصيت مصطفي زماني در «شهرزاد» درآمده يا نه، به نظرم كليت اين اثر از نظر اجتماعي قابليت نقطه عطف شدن را دارد.
با همه اين حرف‌ها، «شهرزاد» سريال باكيفيتي بود كه مردم به شخصيت‌هاي آن وابسته شدند و فرهاد هم در اين ميان مورد توجه قرار گرفت، در سينما اين پر رنگ شدن با حضور در يك فيلم شاخص براي‌تان اتفاق افتاده است؟زماني: من خودم مي‌دانستم در سينما مي‌خواهم چه كنم اما مشكلم ديده شدن است. مثلا در فيلم «بدرود بغداد» چقدر ديده شدم؟ اصلا چند نفر اين فيلم را ديدند؟ يا «كيفر» و «آل» كه به نظرم فيلم پيشرويي بود و بهراميان واقعا اثر قابل توجهي ساخته بود. هيچ‌كدام از اين فيلم‌ها آنطور كه بايد ديده نشدند و در ادامه من دچار معضل ديده شدن شدم.
اما در «شهرزاد» كنار همه آن چيزهايي كه مي‌خواستم به دست بياورم، ديده شدن را هم پيدا كردم. اتفاقي كه شما مي‌گوييد در سينما بايد بيفتد به نظرم در فيلم‌هايي شبيه «تيك‌آف» و نقش‌هايي كه انتخاب آنها ريسك دارد، مي‌افتد.
اساسا اعتقاد دارم در سينماي ما به غير از آقاي بهروز وثوقي و خانم ليلا حاتمي در حال حاضر، بازيگري نديدم كه بتواند با قدرت بازي كند. توجه كنيد كه با قدرت بازي كردن با اجراي صرف نقش، متفاوت است. آقاي پرويز پرستويي هم در فيلم‌هاي ابراهيم حاتمي‌كيا اجراي قدرتمندي از نقش دارد.
اما به نظرم اجراي باقدرت در سينما كمبودي است كه نسل ما درگير آن است. اجراها خوب است اما كمال ندارد و بي‌عيب و نقص نيست. بازيگراني كه بهترين آثارشان را در دهه ٩٠ خلق كردند، بيشتر دچار توهم بازيگري شده‌اند و به نظرم دهه‌هاي گذشته اتفاق بهتري در دنياي بازيگري ما مي‌افتاد.
عبدي‌پور: من حتي فكر مي‌كنم در استايل سينماي جهان هم ما دنبال قهرمان‌هاي ضعيف‌تر هستيم. شخصيت انساني ما نزول كرده و انگار ديگر دل‌مان نمي‌خواهد قهرمان‌هاي بزرگ‌تر ببينيم. شما دقت كنيد در شخصيت‌هاي يك فيلم و ببينيد چقدر از ايده‌آل‌هاي يك انسان كامل فاصله گرفتيم. مصطفي زماني اگر همين حالا بهروز وثوقي شود، نمي‌تواند ٢٠٠ ميليون تومان هم بفروشد. چون مخاطب با ديدن قهرماني چون او سرشكسته مي‌شود. ما به عنوان مخاطب قهرمان‌هايي مي‌خواهيم كه مثل خودمان در گرفتاري دست و پا بزنند.
الان همه مردم دنيا شخصيت‌هايي از جنس مصطفي زماني، شهاب حسيني و ترانه عليدوستي «شهرزاد» را مي‌خواهند. نگاه كن شهاب حسيني در كن جايزه بهترين بازيگر مرد را مي‌گيرد. مي‌خواهم بگويم خواست انساني ما از ادبيات و سينما هم در اين دوره متفاوت‌تر از قبل شده است. اگر امروز تو قهرماني بسازي كه از اين سر دروازه شهر رد شود و برود تا آن سر و شهر را به آتش بكشاند، مردم به تو مي‌خندند!
زماني: حرف من هم همين است. در واقع بازيگران گيج شده‌اند چون تماشاگران گيج مي‌خورند و نمي‌دانند چه مي‌خواهند. ما ديگر اسطوره نمي‌خواهيم چون آن را باور نمي‌كنيم. از طرفي مي‌گوييم در سينما واقع‌گرايي مي‌خواهيم اما نمي‌توانيم از همين واقع‌گرايي هم لذت ببريم. يعني ما در يك تضاد و تناقض اسيريم.
براي مخاطب سوال است كه داستان «تيك‌آف» كجاي دنياي واقعي اتفاق مي‌افتد؟ احسان در جواب مي‌گويد من آمده‌ام سراغ سينما تا جهاني را روايت كنم كه مي‌تواند اينگونه باشد؛ نه اينكه لزوما اين جهان وجود داشته باشد.
او مي‌خواهد كاري كند كه مخاطب احساس كند لايه ديگري از جهان را هم ديده است. اما من بسيار با منتقداني مواجه شدم كه ايراداتي به فيلم مي‌گيرند و در نهايت نمي‌فهمي فارغ از هر نقدي از «تيك‌آف» لذت برده‌اند يا نه؟! ما تقريبا ديگر نمي‌دانيم از سينما چه مي‌خواهيم مگر اينكه كسي بتواند نظرمان را برگرداند كه خب اين هم كار خيلي سختي است.
يعني ما با اين روحيه وارد سينما مي‌شويم تا فيلمي كه مي‌خواهيم ببينيم را نقض كنيم و انتظار داريم كارگردان خودش را به ما اثبات كند. ما براي اثبات خودمان به شما و مخاطبان امروز بايد خيلي تلاش كنيم و اين كارمان را سخت مي‌كند.
بخشي از اين سردرگمي مخاطب به خاطر اين است كه سينماگر هم مي‌خواهد از خلال اثرش به او پيامي را منتقل كند و هم مي‌خواهد وجه سرگرمي سينما را حفظ كند. خيلي وقت‌ها سينماگران هم مي‌خواهند در هر شرايطي به نتيجه‌گيري اخلاقي‌شان برسند اما معمولا در اين رعايت حد تعادل ميان اين دو وجه ناكام مي‌ماند!عبدي‌پور: من نظرات آويني را درباره سينما خيلي دوست دارم و به نظرم شارحي چون او در سينما نداريم. او حرف خوبي مي‌زند. جايي مي‌گويد اگر يك محوري رسم كنيم كه يك سر آن عبرت باشد و يك سر آن غفلت، هر جايي كه فيلم به اين دو سر نزديك شود، باخته است.
حرفش اين است كه بايد حد وسطي وجود داشته باشد كه فيلم به سمت عبرت برود و اين امر با دزي از غفلت براي مخاطب همراه باشد. ما در سالن سينمايي پيش از هر چيز بايد از جهان بيرون منقطع شويم و بعد از اين غفلت تازه بازي شروع مي‌شود. اين حرف مرتضي آويني است، كسي كه از دامن يك تفكري بيرون آمده كه هر آن ممكن است بگويد سينما و اصلا هنر حرام است. براي كسي چون آويني حرام كردن سينما خيلي راحت‌تر از اثبات آن است. نمي‌خواهم حرف سياسي بزنم اما من هم مي‌گويم سينما يعني جايي از غفلت كه دز متناسبي با عبرت داشته باشد.
سينما يعني جايي كه موبايل تو را خاموش نگه دارد. در عين حال به اين مساله هم قايلم كه فيلم ليبرال نسازيم و نگاه‌مان فقط به اين نباشد كه جامعه چه چيزي مي‌خواهد و چه فيلمي خوب مي‌فروشد. نگاه من به مخاطبم نگاه امت‌واري است كه از ادبيات ديني مي‌آيد. نگاهم به مخاطب ملي‌گرا نيست.
اگر نگاهم ملي‌گرا باشد دنبال اين هستم كه جامعه چه مي‌خواهد و چه فيلمي مي‌فروشد. اما نگاه امت‌وار به اين معني است كه تو پرستار يك كودك نيستي تا هر چيزي خواست در اختيارش بگذاري، تو معلمي هستي كه وقتي تشخيص مي‌دهي بچه بايد رياضي و علوم بخواند، حتي اگر اين كار را دوست ندارد، بايد آن را انجام دهد! من معتقدم بايد حرفي براي گفتن به مخاطب داشته باشم. حالا نه به آن مفهوم كهنه و قديمي، اما رابطه من با آنهايي كه بليت مي‌خرند و به سينما مي‌آيند اينگونه است و خودم را در مقابل آنها مسوول مي‌دانم.
آقاي زماني گفتيد نگران تصويرتان هستيد، اين نگراني به خاطر رسيدن به ستاره شدن است؟زماني: من فكر مي‌كنم بازيگري و ستاره شدن دو جريان متناقض است كه همه دوست دارند آنها را در يك جهت قرار دهند. براي اينكه بتوانيد بازيگر ستاره‌اي بشويد نياز است نقش را خوب اجرا كنيد و براي اجراي نقش نياز به قدرت داريد. يعني بايد براي اين كار زحمت بكشيد. من درباره بازيگري به عنوان يك علم حرف مي‌زنم نه يك نبوغ، چون خيلي متوجه نبوغ بازيگري نمي‌شوم.
بازيگري و ستاره شدن دو جريان متضاد هم هستند چون من ستاره شما مي‌شوم اما براي خودم نبايد ستاره باشم. بازيگري يعني نرفتن در قالب ستاره شدن. به دليل اينكه تو قرار است بازيگر شوي و اين به نظرم خيلي تناقض عجيبي است.
عبدي‌پور: من متوجه منظورت نمي‌شوم. كلا مصطفي ٢٠درصد منظور حرفش را مي‌گويد! (مي‌خندد)
زماني: اتفاقا من نخستين‌بار اين مساله را در فيلم احسان امتحان كردم. تمام لباس‌هايي كه فائز مي‌پوشيد را پوشيدم و با لهجه آباداني در شهر گشتم. نقش فائز توانست من را از قالب خودم بيرون آورد، به خروجي آن كاري ندارم اما ديدم از اينكه با مردم پيش از فيلم و زمان پيش توليد اينطور گپ مي‌زنم، لذت مي‌برم.
اينجا بود كه متوجه شدم شما براي اينكه نقشي را بهتر بازي كني، لزوما نبايد كاري را انجام دهي، كافي است فقط يك كارهايي را نكني! اين همان اتفاقي بود كه به عنوان يك تئوري درست در فيلم «تيك‌آف» به آن رسيدم و توانستم مصطفي زماني را از ذهن مخاطب پاك كنم و فائز را جاي آن بگذارم.
حالا مصطفي زماني اگر ستاره باشد، چطور مي‌خواهي او را جابه‌جا كني؟ تصور كنيد ما ١٠٠ انرژي براي بازي يك نقش داريم، حالا اگر از اين ١٠٠ انرژي ٩٠ تاي آن براي ستاره شدن خرج شود، تنها ١٠ واحد باقي مي‌ماند براي بازيگري. يك وقتي آنقدر آن ١٠ انرژي باقيمانده خوب مديريت مي‌شود كه شما مي‌گوييد يك نفر هم بازيگر است و هم ستاره، اما من به شما مي‌گويم اينها استثنا هستند و ما درباره استثناها حرف نمي‌زنيم.
ما داريم درباره قوانين حرف مي‌زنيم و قرار نيست من استثنا را به قانون تبديل كنم. اين همان ستاره شدن است كه من ترجيح مي‌دهم در حال حاضر به آن فكر نكنم، ترجيحم اين است به بازيگري فكر كنم چون ستاره شدن محصول بازيگر بهتر بودن است.
عبدي‌پور: نه ستاره شدن محصول رسانه است.
زماني: محصول دوم است و در صورتي كه خوب بازي كني، بدون فكر كردن ستاره شدن رقم خواهد خورد. همين «شهرزاد» را ببينيد. ما احساس كرديم محصول خوبي در اين سريال ارايه داديم، كاري كه جامعه هم از آن استقبال كرد. اما جامعه يكدفعه ما را بت كرد.
كاري ندارم بقيه آدم‌ها با اين ميزان استقبال و فالوئر چه كردند اما من همه را يكباره كنار گذاشتم چون خودت بايد بداني اين كار آنقدري نيست كه از آن بت فرهنگي بسازند. اين سريال هرچه هست براي دوره خودمان است. يك جمله‌اي مي‌خواهم نقل قول كنم از يكي از دوستانم كه شايد چندان خوشايند نباشد، او مي‌گفت قهرمان‌هاي‌مان خيلي كوتوله شدند. يعني ما قهرمان‌هايي از جنس آدم‌هاي معمولي مي‌خواهيم و اين تضاد به نظرم واقعا عجيب است.
اينكه مي‌گوييد ستاره شدن محصول رسانه است، يعني بازيگر بي‌نياز به تغيير سبك بازي‌اش تنها مي‌تواند به رسانه‌ها اتكا كند؟عبدي‌پور: در همين مملكت در حال حاضر چند نفر وجود دارند كه بهتر از مصطفي زماني و شهاب حسيني بازي مي‌كنند؟ قطعا وجود دارند اما من و شما نمي‌شناسيم‌شان. چند جاي جهان بهتر از برج ايفل وجود دارد؟ خيلي اما ايفل تا ابد ايفل مي‌ماند. چقدر نقاش در دنيا بهتر از ونگوگ وجود دارد؟ خيلي، اما او ستاره شده است و ديگر زمان به عقب برنمي‌گردد.
يك رويدادهايي اتفاق افتاده كه ما نمي‌دانيم چيست. ممكن است خودكشي يك آدم بيشتر از بازي او در فيلم‌هايش سبب شهرتش شود. مثلا من حسين محجوب را خيلي دوست دارم و به نظرم واقعا بازيگر شكيلي است اما حتما اسباب ستاره شدن در زندگي‌اش نبوده يا اينكه به آن تن نداده است. فكر مي‌كنم ستاره شدن واقعا محصول رسانه است و قطعا يك اساسي هم مي‌خواهد. يعني تو نمي‌تواني سر قبر خالي گريه كني. حتما داخل اين قبر چيزي وجود دارد. اما خدا هم پيشاني بعضي آدم‌ها را مي‌بوسد.
زماني: من هميشه مي‌گويم ستاره شدن مثل پيغمبر شدن است و تو نمي‌تواني خودت اين جايگاه را انتخاب كني! يا اين اتفاق برايت مي‌افتد يا نمي‌افتد. اما اگر به چنين موقعيتي توجه كني و همه زندگي‌ات شود، ديوانه‌ات مي‌كند. من در دوستانم چنين چيزي را مي‌بينم. خودم هم به‌شدت هميشه از اين موقعيت فرار كردم.
اصلا هر كاري مي‌خواهم انجام دهم، نخستين مانعم اين است كه بعد از اين كار از آن متوقع نشوم. و زماني كه متوقع شوي داستان‌دار هم مي‌شوي. شايد به خاطر همين است كه به جاي عملگرا بودن بيشتر انتظار رسيدن به يك موقعيت را مي‌كشم. مثلا در فيلمي از من مي‌خواهند موتورسواري كنم، چون مجبورم ياد مي‌گيرم و اين در حالي است كه هميشه دوست داشتم بدون اجبار چنين چيزي را ياد بگيرم اما هيچ‌وقت سراغ آن نرفتم.
حاضر نيستم خرج كنم چون متوقع مي‌شوم. وقتي آدم به بن‌بستي در زندگي برخورد مي‌كند، چيزهايي وارد زندگي‌اش مي‌كند و موقعيت‌ها و اتفاق‌هاي دوست داشتني را جايگزين داشته‌هايش مي‌كند تا زندگي‌اش متنوع شود.
تا حالا شده نقشي را رد كنيد و صراحتا بگوييد توانايي‌اش را ندارم و واقعا هم توانايي‌اش را هم نداشته باشيد؟زماني: نه، اما متاسفانه نقشي بوده كه براي من نوشته بودند و بعد بازي‌اش نكردم. مثل قسمت مي‌ماند. مي‌گوييم قسمتم نبود اين نقش را بازي كنم و هيچ‌كس هم نمي‌داند اين قسمت چيست!
‌آقاي عبدي‌پور از نظر شما مصطفي زماني در دنياي بازيگري ستاره است؟ مي‌خواهم بگويم قبح كار كردن با ستاره‌ها حالا ديگر براي‌تان شكسته است؟ و فكر مي‌كنيد از اينجا به بعد مي‌توانيد خودتان را با دنياي ستاره‌هاي سينماي ايران منطبق كنيد؟عبدي‌پور: من اصلا براي خودم ستاره نمي‌سازم. اين مساله هم فقط به دنياي بازيگري مربوط نمي‌شود. من دكتر سروش را خيلي دوست دارم اما از او هم براي خودم ستاره نمي‌سازم. در موسيقي و ادبيات هم اين كار را نمي‌كنم. در سنين نوجواني براي خودم خيلي ستاره داشتم و هي به آنها نزديك شدم و مدام ترك خوردم.
حالا ديگر سنم از ستاره‌سازي گذشته است. به نظرم ستاره‌ها در زندگي همه ما تا ٢٥ سالگي شكل مي‌گيرند. من تا ابدالدهر عاشق آث‌ميلانم چون پائلو مالديني داشت اما الان هر كاري هم كنم عاشق هيچ بازيگر و هيچ شخصيتي نمي‌شوم. به نظرم سن مرعوب شدن براي هر كس زير ٢٥ سال است.
منظورم مرعوب شدن نيست، منظورم كار كردن با كساني است كه امروز ستاره خيلي‌ها هستند.عبدي‌پور: كار كردن با ستاره‌ها خيلي راحت است. تعريف اخلاق شهاب حسيني را خيلي‌ها مي‌كنند. برخورد نزديك با ستاره‌ها و كار كردن با آنها با دورنماي‌شان متفاوت است. بازتاب اجتماعي و برخورد ما با ستاره كاملا فرق دارد. بازتاب اجتماعي همين چيزي است كه ما سر صحنه موقع پلان گرفتن با پيرزني روبه‌رو مي‌شديم كه مي‌خواست مصطفي زماني را ببيند يا در خيابان هزار متري موقع فيلمبرداري مي‌خواهند با او عكس بگيرند.
اگر اينها المان‌هاي ستاره بودن است پس اين بازيگران ستاره‌اند. اما من در بازي گرفتن و فيلم ساختن حواسم به اين چيزها نيست. يك جمله كليشه‌اي مي‌خواهم بگويم و آن هم اين است كه مصطفي زماني در كست رفقايم برايم ستاره است. او براي من ستاره شخصي است اما ستاره اجتماعي من نيست.
«تيك آف» كاملا فضاي متفاوتي نسبت به «تنهاي تنهاي تنها» داشت، من كاملا از حواشي پيش آمده براي اين فيلم مطلع هستم و مي‌دانم اصلاحيه به فيلم خورده با اين همه اما اين ميزان توجه‌تان را به گيشه سينما نمي‌فهمم! مثلا استفاده از موسيقي به اين گستردگي و بازي گرفتن از رضا يزداني، فكر مي‌كنم يعني تن دادن به گيشه موفق!عبدي‌پور: در پيش‌توليد يك مقدار ژانر فيلم تغيير كرد و اين مساله هم گردن خودم است. من اگر برگردم به عقب و به من بگويند اين فيلم قرار است از تلويزيون پخش شود و همه مردم هم آن را مي‌بينند و تو هم به هدفت مي‌رسي، موسيقي و صداگذاري، اصلاح رنگ و تدوين آن با آن چيزي كه شما روي پرده مي‌بينيد، متفاوت مي‎شود.
حرف‌تان را قبول دارم چون براي كامل شدن اين سيكل اقتصادي يك مقدار عقب‌نشيني كردم، اين عقب‌نشيني هم به معناي سر به زير افكندن نيست واقعا چون يك آدم‌هايي كنار من كار كردند كه بايد به نوعي از آنها تشكر مي‌كردم. آنها پول پاي سينمايي ريختند كه سينماي خطرناكي است. به خاطر اين ريسك من بايد به آنها احترام مي‌گذاشتم و تا هميشه هم اين كار را مي‌كنم. اين كار را مي‌كنم چون اين جريان اقتصادي و حمايتي مي‌تواند كاري كنند تا من بتوانم باز هم در اتاقم در يك شهر دور بنشينم و دغدغه‌هايم را روي كاغذ بريزم و آنها هم با اعتماد و اطمينان خاطر پول‌شان را خرج اين دغدغه‌ها كنند.
در چنين شرايطي از ما چه كمكي برمي‌آيد كه شما در اتاق‌تان در همان شهر دور از ايده‌آل‌هاي‌تان فاصله نگيريد و ما هم بتوانيم از سينماي خالصانه‌تان لذت ببريم؟!عبدي‌پور: يعني فكر مي‌كنيد از ايده‌ال‌هايم فاصله گرفتم.
‌ بله...
عبدي‌پور: مي‌خواهم يك مقدار به آن ايده‌آل‌ها برگردم. البته اسمش را برگشت هم نمي‌شود گذاشت.
زماني: ببخشيد من مخالف اين حرف هستم. چرا به واسطه ذهن شما و لذتي كه شما از يك نوع فيلمسازي و سينما مي‎بريد كه فقط ذهنيت شماست و هيچ معناي ديگري ندارد، دوست داريد يك نفر را به سنت‌هايش برگردانيد؟ سنت‌هايي كه ممكن است او را نابود كند و از نوشدن دور نگه‌اش دارد؟
من اين اتفاق را تقابل سنت و مدرنيته نمي‌دانم!زماني: «تنهاي تنهاي تنها» يك نوع فيلمسازي است كه خيلي خلوص و چيزهايي دارد كه توانسته ذهن شما را به خودش وابسته نگه دارد. در فيلم «تيك‌آف» مجموعه‌اي از چند جهان وجود دارد. شما با دومي همراه نمي‌شويد اما در فيلم قبلي با بازيگران همراه شديد. من مي‌خواهم بگويم «تيك‌آف» خيلي عرصه بزرگ‌تري نسبت به فيلم «تنها تنهاي تنها» دارد.
درست است كه فيلمساز آنجا موفق بوده و خيلي راحت‌تر مي‌تواند منظورش را برساند اما من از احسان مي‌خواهم كه جايي كه مي‌تواند فيلم بومي نسازد حتي اگر مطمئن باشد براي اين نوع فيلمسازي مي‌تواند جايزه اسكار را به دست آورد! ما قرار نيست در چيزي كه مي‌سازيم آرام باشيم. به نظرم «تيك‌آف» براي احسان يك چالش است همانطور كه براي من بود. من اصلا دلم نمي‌خواهد احسان برگردد به بوشهر و دوباره همان‌جا فيلم بسازد. او مي‌تواند يك فيلم كوتاه ٢٠ دقيقه‌اي در اين شهر بسازد و اين ميزان از انرژي‌اش را در گير كند، اما نبايد برگردد به آن نوع فيلمسازي، چون اين فيلمسازي‌اي كه او در «تيك‌آف» تجربه كرد، شيوه جديدي است.
من اين اتفاق را در بازيگري تجربه كردم. چندوقت پيش نقشي به من پيشنهاد شد كه خيلي نقش خوبي بود. همان زماني كه فيلمنامه را مي‌خواندم، نقش را در ذهنم ساختم. اما آخر شب به اين نتيجه رسيدم چرا بايد اين نقش را بازي كنم؟ بازي كردن آن نقش برايم ترس نداشت!
عبدي‌پور: زماني كه الگوي تو در بازيگري لو مي‌رود، همه طبق همان الگو به تو پيشنهاد بازي مي‌دهند.
زماني: دقيقا و اين اصلا برايم جذاب نبود. الان «تنهاي تنهاي تنها» هم مثل آن نقشي است كه من وقتي آن را مي‌خوانم بلدم بازي‌اش كنم. مخالفت من به همين خاطر است چون احسان آن نوع فيلمسازي را بلد است.
من نمي‌گويم شما فيلم بومي بسازيد، حرفم اين است چيزي را بسازيد كه از درون‌تان بيرون مي‌آيد. «تنها تنهاي تنها» همچنان نقل محافل است و در تاريخ سينماي ايران از آن ياد مي‌شود و فيلمي است كه تاريخ مصرف ندارد، اما «تيك‌آف» ممكن است لابه‌لاي اين حجم از فيلم‌ها فراموش شود. تا امروز چند فيلم شاخص در سينماي ايران وجود دارد كه هنوز هم از آنها حرف مي‌زنيم؟زماني: من خيلي براي دوستي‌اي كه ميان من و احسان شكل گرفته زحمت كشيدم و نمي‌خواهم خيلي درباره آن حرف بزنم چون درباره چيزهاي با ارزش نبايد حرف بزنيم. اما فكر مي‌كنم خلوص دروني آدم‌ها هيچ‌وقت از بين نمي‌رود. ممكن است آهن زنگ بزند اما ذاتش تغيير نمي‌كند. به فيلمساز بايد فرصت آزمون و خطا داده شود.
من وقتي«تيك آف» را شروع كردم مطمئن بودم احسان در ادامه با يك چالش روبه‌رو مي‌شود. اما اين شروع يك راه جديد است و هر راه جديدي هم يك مقدار تاريك است. من دلم نمي‌خواهد احسان عبدي‌پور به عقب برگردد. او كم‌كم چراغ اين راه را هم پيدا مي‌كند فقط بايد كمي صبور باشيم.
عبدي‌پور: اين را هم اشاره كن كه دلم براي اسم فيلمم تنگ است. «آه‌اي عبدالحليم». گفتم كه فيلم در پيش‌توليد تغيير كرد. البته هنوز هم اسمش در ذهنم همين است اما گروه توليد و پخش دوست داشتند اسم چيز ديگري باشد.
زماني: آن اسم فوق‌العاده بود. يادم نمي‌آيد براي يك فيلمي چهار بار سينما رفته باشم، شما چنين چيزي را به ياد داريد؟!
تا اينجا راهي كه طي كرديد، حال‌تان را خوب كرده است؟ اين سينما سطح شما را از چيزي كه بوديد پايين‌تر آورده يا بالاتر برده است؟عبدي‌پور: اين راه براي من گرامر خوبي دارد. من اينطورم كه تا روز مرگم وقت‌هايي را كه كار كردم جزو روزهاي خوب زندگي‌ام است. فيلمم هم رو به جلو است. حال من خوب است. همه حواشي‌اي كه در سينماي ايران وجود دارد از جمله مميزي و همه اتفاقاتي كه مي‌تواند حال آدم را بد كند، براي همه وجود دارد. ما از حال خيلي‌ها باخبر هستيم و از خيلي اتفاق‌ها هم بي‌خبر مي‌مانيم.
اين اتفاق مثل بازي كردن در زمين باراني است. ٢٢ بازيكن در گل بازي مي‌كنند و اينطور نيست كه باران روي سر همه يكسان نبارد. براي همين هيچ غري نمي‌زنم فقط مي‌دانم زندگي‌ام با سينما خيلي بهتر از بدون سينماست.
زماني: من از قشر معمولي جامعه به اين سينما آمده‌ام و بيشتر سرنوشت‌دوست هستم تا آرزومند. هيچ‌وقت هيچ ايده‌آلي برايم مهم نبوده است. هيچ‌وقت اسطوره نداشتم.
يعني هيچ‌وقت در حوزه سينما هدفگذاري دقيقي نكرديد؟زماني: چنين چيزي در سرشت من نبود. اما سينما و وظايفي كه بر عهده‌ام گذاشته، مسووليت‌پذيرم كرده است. اين خيلي مهم است. اين اتفاق زجر و درد لذت‌بخشي دارد. اجازه بدهيد كمي راحت‌تر حرف بزنم. به نظرم ما پرستيژ و كلاس بازيگري كم داريم. كلاسي كه يك بازيگر به مفهوم حرفه‌اي و بر اساس آن بداند بايد چطور زندگي كند، نداريم. اين براي ما خيلي ضروري است و فقدان آن باعث خيلي مشكلات زيادي در بازيگري شده است.
چنين چيزي بايد در فرهنگ سينماي ما باشد.زماني: دقيقا. اين مساله يك زماني در فرهنگ سينماي ما و برخي كارگردان‌ها و فيلمسازان‌مان بود. مثل آقاي كيارستمي، آقاي كيميايي و مهرجويي اما اين محدود بود. مثلا جهاني به نام جهان فيلمسازي كيميايي وجود داشت كه هنوز هم چيزهايي از آن باقي مانده است. حالا كوچك و بزرگ شده يا من و تو اين جهان را قبول نداريم، كاري به اين حرف‌ها ندارم اما در نقشه سينماي ايران كشوري به نام كيميايي وجود دارد كه ممكن است در مقطعي هم جنگزده باشد. سينما مثل يك نقشه جغرافيا با تمام مناسبات آن است. اما بازيگري به نظرم در ايران جغرافيا ندارد.
تو نمي‌تواني مثال بزني. تنها كمكي كه بازيگري به من مي‌كند اين است كه به من پرستيژ مي‌دهد، البته اگر بتوانم به صداي دروني آن گوش كنم. بازيگري تنها راه زنده بودن من است و خيلي‌ها مي‌گويند تو چقدر نااميدي! زنده بودن به اين معنا كه باهوش بتوانم زندگي كنم. نه اينكه زرنگ باشم، چون اين تعريف از هوش واقعا احمقانه است. باهوش زندگي كردن يعني به معناي واقعي كلمه زندگي كردن. معنا كردن خود زندگي با زندگي كردن نه با چطور زندگي كردن. اين چيزي است كه در بازيگري كمتر شاهد آن هستيم. اما من سر فيلم «سارا و آيدا» تجربه‌اش كردم. من هيچ‌وقت سر دو كار همزمان نمي‌روم و اصلا چنين كاري را از سمت بازيگر نمي‌فهمم.
اما پروژه «شهرزاد» چند بار عقب افتاد و من از جايي به بعد خسته شدم. با اينكه گروه تهيه و توليد هميشه خيلي بزرگ‌منشانه مصاحبه مي‌كنند ولي همه‌شان تقريبا شبيه هم هستند، حتي در مسووليت‌پذيري‌شان! وعده‌هاي همه‌شان از جنس هم است و خيلي‌هاي‌شان هنرمند نيستند. درصد كمي از تهيه‌كننده‌ها هنرمندند. البته خيلي دل‌شان مي‌خواهد اداي هنرمندها را دربياورند البته نمي‌دانند اين ادا درآوردن هم خودش يك هنر است كه آنها اين هنر را هم ندارند. مي‌گويند اداي مرد درآوردن هم هنر مي‌خواهد!
بگذريم! ما ديديم كه عوامل تهيه و توليد «شهرزاد» خيلي دوست دارند ديرتر پروژه را شروع كنند كه دستمزدها را ديرتر بدهند براي همين من براي بازي در فيلم «سارا و آيدا» مازيار ميري قرارداد بستم. دو روز اين كار با سريال «شهرزاد» تداخل پيدا كرد.
كاملا دو شخصيتي كه در اين دو فيلم بازي كرديد نقطه مقابل هم هستند!زماني: همين را مي‌خواهم بگويم. من هميشه از اين موقعيت پرهيز مي‌كردم اما بالاخره برايم اتفاق افتاد. كمي كه جلو رفتم در خلوت خودم فكر كردم چقدر از اين دو كار لذت مي‌برم. اينجا بود كه توانستم نقطه‌اي پيدا كنم كه روي هر دو كار تمركز كنم. از آنجا همه‌چيز من به هم ريخته است. اما مي‌دانم كه در آينده اوضاعم خيلي بهتر مي‌شود. به خاطر همين مي‌گويم احسان عبدي‌پور هم بالاخره راهش را پيدا مي‌كند چون خودم اين تجربه را داشتم.
يعني از اين مقطع بود كه توانستيد به بازيگري حرفه‌اي نگاه كنيد؟زماني: از اينجا به بعد نگاه عملگراتري به بازيگري پيدا كردم. مثل نگاهي كه به خيلي از تئوري‌هاي‌مان مي‌كنيم و سعي مي‌كنيم به آنها عمل كنيم تا خود واقعي‌شان را ببينيم. اما اگر وارد عمل نشويم فقط با انباشتي از اطلاعات روبه‌رو هستيم. يعني تا زماني اين تئوري‌ها براي‌مان مفهوم دارد كه كتاب‌هاي‌مان كنارمان باشد. وقتي از كلمه فاصله مي‌گيريم، كلمه‌ها هويت‌شان را از دست مي‌دهند. اصطلاحا مي‌گويند تئوريسين‌ها عملگراهاي ضعيفي مي‌شوند، اما اين نقص كلمات است و ربطي به تئوريسين‌ها ندارد.
فكر مي‌كنيد سري دوم سريال «شهرزاد» و پخش آن در حوزه بازيگري براي‌تان چالش به وجود مي‌آورد؟زماني: بله، هنوز هم اميدوارم. وقتي «شهرزاد» كار شد من مدام احساس مي‌كردم شخصيت فرهاد يك چيزيش هست و يك چيزي كم دارد. بي‌تعارف بگويم اين نقش با وجود تمام زحمت‌هاي آقاي فتحي نقش تختي است. درآوردن چنين نقشي واقعا سخت است. يك جايي مخاطب حرصش درمي‌آيد كه چرا فرهاد كاري نمي‌كند.
من قرار بود از اول قباد را بازي كنم اما شهاب كه فيلمنامه را خوانده بود بدون اينكه بداند قرار است من قباد را بازي كنم، گفته بود من فقط قباد را بازي مي‌كنم. به من گفتند و قبول كردم اگر شهاب مي‌آيد او اين نقش را بازي كند. گاهي وقت‌ها به اين مساله فكر مي‌كنم شايد من بايد براي بازي كردن نقش قباد ايستادگي مي‌كردم! چون بازي كردن

منبع: رویداد24

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.rouydad24.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «رویداد24» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۳۷۱۰۲۱۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

کاشی، استاد دانشگاه: این تحلیل که جز خشونت راهی نمانده ایران را به کجا می برد؟ این وضعیت همه را می ترساند/ جامعه دارد خودش را به نحو تازه ای، تعریف می کند/ ما در یک نقطه آغاز قرار داریم؛ این نقطه آغاز به مراتب رادیکال تر و مهم تر از عصر مشروطه است

به گزارش جماران؛ خبرآنلاین نوشت: در یازدهمین جلسه از سلسله نشست های جامعه مدنی، محمدجواد غلامرضا کاشی عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی، دیدگاه های خود را با عنوان «زندگی روزمره، دولت و جامعه مدنی» مطرح کرد. بر اساس دیدگاه های کاشی، ایران از جامعه مدنی مبتنی بر نظریه هگلی به دیدگاه جامعه مدنی براساس نظریه لوفور، منتقل شده است. از این منظر همه سازوکار جامعه مدنی مبتنی بر ارزش ها و اصول، دچار اضمحلال شده، و جای خودش را به جامعه مدنی مبتنی بر فرد بیانگری جای آن را گرفته است. جامعه از سمت اتکا به زبان نخبگان اریستوکرات، با توجه به جهان دیجیتال و مجازی، به سمت اتکاء به زبان خود حرکت کرده است. این انقلابی زیرپوستی است که کشور ایران با آن مواجه است، انقلابی که خود ارزش های همه انقلابیون گذشته را اعم آزادی، عدالت، و ... به سخره می گیرد، و خود بنیانگذار سبکی جدید از زندگی است. زندگی ای که در آن گفت و گو میان گذشته و حال، انسداد کامل یافته و آینده ترسناکی را برای همگان به تصویر می کشد. این وضعیت اغلب با این سوال همراه است که چه می شود؟

حرکت از درک اریستوکراتیک از جامعه مدنی به درک زندگی روزمره

کاشی ابتدا سخن را بر تغییر درک جامعه مدنی استوار کرد. او تاکید کرد که می خواهد بگوید «نسبت جامعه مدنی با دولت، و مردم، چگونه بوده، الآن در چه شرایطی به سر می بریم، و احیانا چه چشم اندازهایی قابل بیان است در این باره که به کدام سمت و سو می رویم»

او گفت که «ما از یک درک اریستوکراتیک از جامعه مدنی به سمت نوعی از جامعه مدنی می رویم که با مناسبات زندگی روزمره در نسبت قرار دارد. جامعه مدنی به معنای اریستوکراتیک آن، دارای بیگانگی هایی از متن زندگی روزمره است و جامعه مدنی به معنایی که پیوند می خورد با زندگی روزمره، فرم و صورت دیگری پیدا می کند. ولی این نقطه، نقطه پایان نیست. بلکه نقطه آغازی است برای یک عهد، پیمان و قرارداد و بازآفرینی تازه، که رو به آینده است.»

گذشته جامعه مدنی در ایران

او در ادامه سخنانش به گذشته جامعه مدنی در ایران اشاره کرد و گفت: «دست کم در ادبیات سیاسی معاصر و نیم قرن گذشته ایران، طرح جامعه مدنی هرچند قبلا نیز مطرح بود اما بیشتر با گفتمان اصلاحات و دوم خرداد وارد ادبیات سیاسی ایران شد و هنوز درک ما از جامعه مدنی همان درکی است که در دهه ۷۰ ایران زاده شد. اما باید گویم از آن نوع جامعه مدنی باید فاصله بگیریم. که البته باید بگویم که ما فاصله گرفته ایم. آن برداشت و آن درک دارای مشکلاتی بود، که امروز عمرش به سرآمده است»

درک هگلی از جامعه مدنی از اوایل دهه ۷۰

کاشی گفت که «جامعه مدنی به معنایی که این ادبیات از اواخر دهه ۶۰ و از اوایل دهه ۷۰ در ادبیات شماری از استادان و فعالان سیاسی مطرح شد، یک درک هگلی بود. به این معنا که جامعه مدنی میان فرد و دولت مستقر می شود. و با این شرایط دارای کارکردهای مختلف است. از جمله، قرار است از افراد در مقابل دست اندازی دولت حمایت کند. همچنین قرار است به افراد در مقابل ساختار قدرت، قدرت عطا کند.»

این استاد دانشگاه علامه طباطبایی، با اشاره به این که با استقرار دولت اصلاحات معنای دیگری هم به معنای بالا اضافه شد، افزود: «جامعه مدنی قرار بود عصای دست دولت اصلاحات برای پیشبرد دمکراسی شود. بنابراین دولت اصلاحات باید جامعه مدنی را با دادن امکانات، تقویت می کرد، و از این طریق بخشی از وظایف و کارکردهای دولت به جامعه مدنی منتقل می شد تا مسیری را که دولت برای پیمودن در توانش نبود، جامعه مدنی پیش می برد.»

او افزود: «معنای دیگر کمک به ناتوانان بود که بعدها اضافه شد؛ اعم از آگاهی دادن یا التیام بخشیدن به فقر و رنج آنان.»

چرا جامعه مدنی گرم دهه ۷۰ سرد شد؟

کاشی در بخش دیگری از سخنان خود این سوال را مطرح کرد «چرا و چه اتفاقی افتاد که ناگهان به تدریج معنای هگلی از جامعه مدنی که در دهه ۷۰ خیلی گرم بود، به تدریج سرد شد، و نقش خودش را از دست داد». او در پاسخ گفت: «بعد از پایان یافتن دوره دوم اصلاحات، و استقرار دولت احمدی نژاد، یکی از وظایف این دولت، اقدام در حذف جامعه مدنی بود؛ به این معنا که دانشگاه یا ، فضاهای نشر یا سپهرهای فرهنگی شبیه این جا (موسسه رحمان)، از بین بروند. این که گفته شد تداوم موسسه رحمان خود نعمتی است، به این دلیل است که این تداوم ناممکن بوده است. به انحاء مختلف این گونه نهادها به راحتی حذف شده اند ، و صدای کسی هم در نیامد و حکومت با موفقیت تمام این فرآیند حذف را به پیش برد. بنابراین این سوال مطرح می شود که مشکل کجا بود؟»

طرح مساله اصلی

کاشی در پاسخ به این سوال که مشکل اصلی کجا بود گفت: «مشکل این جا بود که آیا آن کارکرد نهادهای جامعه مدنی، که در فهم هگلی از جامعه مدنی وجود دارد، وجود داشت؟ به عبارت دیگر به معنای دیگر جامعه مدنی واقعا واسط بین فرد و دولت قرار داشت؟ باید بگویم که این گونه نبود. همه نهادهای جامعه مدنی حتی شاید موسسه رحمان، متعلق به یک نهاد و یک طبقه خاص تحصیلکرده شهری خاص هستند که از نیمه های دهه ۶۰ تقویت شدند، و خواهان موقعیتی در سازمان قدرت بودند، و در حقیقت نسبتی با کف جامعه نداشتند. یعنی آن واسطه گری که در تعریف هگلی از جامعه مدنی وجود دارد، اساسا وساطت مذکور رخ نداده است. از این رو باید گفت ما یک گروه های خاصی هستیم، زبان، ادبیات و منافع جمعی خاص خودمان را داریم ، و اساسا با اقشار وسیعی از این جامعه نسبتی نداریم.»

او در ادامه با اشاره به این که «وضعیت جمهوری اسلامی ایران در مقایسه با ما از یک جهت مشابه است گفت: « هسته سخت جمهوری اسلامی نیز از دورانی مانند انتخابات سال ۱۳۷۶، برایش آشکار شد که جامعه را نمایندگی نمی کند. چون جامعه به اراده دیگری رای داد. به نظر من جمهوری اسلامی در این ۲۰ تا ۳۰ اخیر به تدریج این موضوع را پذیرفته است. همچنین ما هم جامعه را به آن معنا که سخنگوی کف جامعه بوده ایم، نمایندگی نمی کردیم. بنابراین این معنا که ما واقعا بین کف و ساختار دولت وساطت می کردیم، برداشت اساسا صحیحی نیست. بنابراین، جریان اصلاح طلب و آن جریان دیگر هر دو گروهی اقلی بودند و علی الاصول جامعه را نمایندگی نمی کردند. اگر رای بالایی می آوردند، به اعتبار این بود بتوانند کاری در میدان قدرت پیش ببرند. ولی اگر در این بخش کاری از آن ها بر نمی آید چه معنا دارد مردم پشت سر اصلاح طلبان قرار بگیرند.»

این استاد دانشگاه در ادامه گفت: «بنابراین از این دو گروه اقلیت رقیب معلوم است آن گروهی که قدرت، سازماندهی، و زور بیشتری در اختیار دارد، همواره برنده است. به همین دلیل دیدیم که به تدریج اصلاح طلبان از صحنه قدرت جارو شدند، و اتفاق چندان مهمی هم رخ نداد.»

کاشی با ذکر این که در این شرایط تحلیل های جدید در دهه ۸۰ مطرح شد که یکی از آن تحلیل گران خودش بوده گفت: «از نیمه های دهه ۸۰ به بعد، تحلیل هایی بین روشنفکران عمومیت داشت و چشم اندازهای تاریکی را تصویر می کردند مبنی بر این که نهادهای واسط تحت عنوان جامعه مدنی حذف شده، و اکنون حکومت با مردم مواجه است؛ در این مواجهه مردم تنها هستند؛ آگاهی و قدرت مقاومت ندارند، جامعه ذره ای، گسیخته، فاقد معنا و به گونه ای منفعت طلب و منتظر یک فاشیم است. می گفتیم ساختار، و حکومت بدون میانجی گری نهادهای مدنی، با مردم ارتباط برقرار کرده، و احمدی نژاد به عنوان مظهر یک ساختار فاشیستی است. حال اگر فاشیسم احمدی نژاد جواب نمی دهد جامعه مستعد یک فاشیسم بزرگتری در آینده است، و قص علیهذا. البته هنوز این دست از تحلیل ها ادامه دارد.»

۱۴۰۱ و برهم خوردن تحلیل های پیشین

این استاد دانشگاه با اشاره به این که « تحلیل های مذکور غلط نیست. اما تحولات ۱۴۰۱ کمی تصویر ما را دگرگون کرد» گفت: «در ۱۴۰۱ شاهد جنبش گسترده اجتماعی قدرتمند بودیم که بدون میانجیگری نهادهای واسط رخ داد. نه تنها نهادهای مدنی آغازگر جنبش نبودند، بلکه تن مرده آنان مثل دانشگاه ها و ... از جنبش جان دوباره گرفت و گرم شد. از این حرکت ۱۴۰۱ تعریف آغازین ما از جامعه مدنی را منحل کرد. با آن تعریف هگلی گمان می کردیم جامعه مدنی، نهاد واسط میان فرد منفعت جو ی ناآگاه پیچیده در قلمرو شخصی اش با دولت است (مبنای فهم هگلی از جامعه مدنی) که در بنیاد خود دارای مشکل بود. از این رو برای فهم فضای جدید باید به لوفور که تصور هگلی را به هم می ریزد متوسل شویم.»

او درادامه با توسل به رویکرد لوفور، تاکید کرد که « فرد نه تنها منزوی و نآگاه و ناتوان نیست، بلکه در میدان روابط شخصی و خصوصی یا عمومی خود، در شبکه هایی از مناسبات و روابط حضور دارد و نقش بازی می کند، بلکه، در این شبکه های پیچیده، خرد و متکثر ارتباطی، بین جماعت‌های کثیر بی‌نام، گمنام، فرم‌هایی از آگاهی، و دانایی و نگاه به جهان، الگوهایی از اراده ورزی و مقاومت، وجود دارد.»

بر این مبنای تحلیلی جدید کاشی نتیجه می گیرد که «اساسا در عالم خارج چیزی به نام فرد منزوی مستقل تک افتاده وجود ندارد. ما پدیده ای داریم به نام زندگی روزمره و این زندگی روزمره مشتمل است بر شبکه های پیچیده و متکثر و متنوع و رنگارنگی از روابط، که در این روابط، سوژه ها بازتعریف شده، و اصنافی از آگاهی، و برداشت هایی از امور جهان به دست می آورند، که در آن نگاه سابق این ها مغفول و سرکوب شده اند. وجود داشته اند،اما نادیده انگاری شدند. به همین دلیل عرض کردم که درک ما اصلاح طلبان از جامعه مدنی، نوعی درک اریستوکراتیک بود.»

 

نقش اربابان زبان در کسب نمایندگی مردم

کاشی در ادامه به نقش اربابان زبان در زندگی مردم پیش از تحولات 1401 اشاره کرد و گفت:« در جامعه شهری بزرگ، زبان قدرت پیدا می کند، جای روابط طبیعی و واقعی جامعه را اشغال می کند. ما به اعتبار زبان، به این اعتبار که می توانم حرف های منسجم یا مغلق بزنیم، دائم از این فیلسوف به آن فیلسوف سفر می کردیم. باید گفت تنها اربابان ثروت و قدرت نداریم، بلکه اربابان سخن هم داریم. این اربابان سخن همان طبقات اریستوکراتیکی هستند که به نهادهای مدنی، انتشارات، مطبوعات و ... وارد می شوند و قدرت اجتماعی تحصیل کرده، و سپس زبان مردم می شوند، بدون آن که زبان مردم باشند. این وضعیت در روشنفکران چپ و این سوال که کی می تواند زبان زندگی طبقه پرولتاریا باشد، و همچنین در لیبرال ها وجود داشت. از این رو مطرح شد من جواد کاشی که سطح زندگی، و دغدغه های مشخصی دارم، می توانم زبان مردم باشم. این در حالی است که به کمک زور کلام و زبان، نماینده شدم. زیرا ساختارهای نمادین زبان را من می توانم در خدمت بگیرم.»

سه رخداد مهم و به پایان رساندن عمر جامعه مدنی به معنای اریستوکراتیک

این استاد دانشگاه سپس به ۳ رخداد مهم عرصه جامعه مدنی که عمر آن را به معنای اریستوکراتیک اش به پایان رساند» اشاره کرد و گفت: « ۱- از ما که امتحان پس دادیم و اریستوکرات باسواد تحصیل کرده و فیلسوف و روشنفکر ... هستیم می پرسند انقلاب اسلامی و اصلاحات هم که حاصل همین طبقه متوسط آریستوکرات است. به کجا انجامید؟ بالاخره کدام مسئله و دردواقعی ما حل شد؟ ۲- در نتیجه این امتحان، جامعه مدنی و طبقه اریستوکراتیک، و روشنفکران و ... که می خواستند میانجی میان فرد و دولت بشوند کم اعتبار شدند. ۳- اتفاق بسیار مهم دیگر آن بود که با پا به عرصه گذاشتن رسانه های جدید، امکان بروز و ظهور برای آن دسته از طبقاتی که امکان ظهور نداشتند، امکان لازم را فراهم کرد. به تدریج مشاهده می کنید فلان روشنفکر صاحب نام چیزی می گوید و آن دانشجوی سال اول یا دانش آموز دبیرستان هم چیزی می گوید و بسیاری مواقع، هم سخن آن دانش آموز نسبت به سخن آن روشنفکر لایک بیشتری می خورد.»

او در ادامه گفت که «بنابراین گونه همطرازی میان کف و طبقه و فهم اریستوکراتیک جامعه مدنی به پرسش گرفته شد. و ما به قول «لوفور» به سمت یک سنخ تازه ای از جامعه مدنی، جامعه مدنی همبسته با متن زندگی، روزمره مردم حرکت کردیم. زیرا آنان هم اکنون زبان برای سخن گفتن دارند و می توانند خودشان را بیان کنند. نوعی از بیانگری ظهور کرد که با بیانگری آن جامعه مدنی پیشین متفاوت بود.»

تفاوت های دو جامعه مدنی در نسبت شان با حقیقت

کاشی در ادامه «به مشخصاتی» اشاره کرد که می تواند «معرف نسل جدیدی باشد که بدون وساطت آن انسان های صاحب نام و صاحب کلام، قدرت اجتماعی تولید کنند.»

او «ویژگی های مهم جامعه مدنی» جدید را «همبسته با زندگی روزمره» دانست و گفت: «جامعه مدنی جدید مبتنی بر هیچ حقیقت قدرتمندی از جمله ناسیونالیسم، عدالت، دمکراسی، و اسلام نیست. جایی ندارند. این ها شبکه ای از گزاره های قدرتمند قدرتمند و به هم پیوسته بودند که توسط روشنفکران با خطابه ها، نوشته ها، ترجمه ها، و کتاب ها و آثارشان در عرصه عمومی تولید شده بود. ولی حامیان جامعه مدنی جدید اساسا چنین مفهومی از حقیقت به معنای قدرتمندش را بر نمی تابند. می توانیم گمان کنیم که این ها آزادی، عدالت یا ناسیونالیسم هم می خواهند. اما هیچ یک از این ها دال های قدرتمندی که یک شبکه ای بی شمار با ساخته شدن گزاره هایی دور بر آن ، به یک جهان نیرومندی از معنا منتهی شود، نیست و اساسا وجود ندارد. به عبارت دیگر به جای دال های قدرتمند زبانی، چیز دیگری به نام مخرج مشترک تجربه های زیرپوستی ملموس جایگزین، به جای آن دال های قدرتمند جایگزین شده است.»

وجود رنج های مشترک پیوند دهنده و زیرپوستی در همه

استاد دانشگاه علامه طباطبایی در ادامه با اشاره به این که « زمانی که می خواهیم در محافل مختلف تفریحی یا شغلی شرکت کنیم، چیزهایی من و شما به طور مشترک رنج می دهد» گفت:«بنابراین رنج های زیرپوستی هم داریم که هرچند رنج من با تو متفاوت است، ولی دارای مخرج مشترک هایی است که همه ما را به نحوی کلافه کرده است هرچند زاویه ورودمان به این رنج ها یکی نباشد. اما یک درک بالنسبه مشترک جمعی از رنج های زندگی جامعه ، ما را به یکدیگر پیوند می دهد. از این رو هر کسی با هر درجه از اعتبار ، سخنی بگوید که با منطق رنج های مشترک ناسازگار باشد، نمی پذیرند و اعتبارشان نیز از دست می رود. بنابراین به جای اهمیت نظم و استواری کلمات، نحوه ارجاع شان به رنج های عمومی مردمان در متن زندگی روزمره مهم است. از این رو اگر از جایی، حرف ها انتزاعی شود، بلافاصله می گویند چه دارید می گویید؟»

کاشی سپس به یکی از مسایل مهم جهان ارتباطات و رسانه های جمعی اشاره می کند و می گوید: « یکی از مویدات این بحث، اهمیت نقش تصویر به جای سخن است به نحوی که الآن عکس جانشین کلمه شده است. شهروند با عکس رابطه ای می گیردکه دیگر دال بر یک جهانی از مفاهیم نیست. اساسا این نسل با متن، آنقدری که نسل من با متن ارتباط برقرار می کرد، ارتباط نمی گیرد. این نسل زمانی که با متن، عکس، رنگ، فیلم، همزمان، عقل و عاطفه و حس و وجدانش درگیر می شود، می تواند باهاش ارتباط برقرار بکند و شاید مهمتر از همه این ها معنا، مفاهیم، زبان، سخن، در یک میدان اینتراکتیو و تعاملی اساسا تولید و مصرف می شود. بنابراین عکس بیشتر آن مفاهیم را بازنمایی می کند.»

او در ادامه با اشاره به این که حاملان زندگی روزمره گرا، دیگر در دوره دو گروهی که یکی ارزش و دیگری دمکراسی را عمده می کردند، زیست نمی کند گفت:« هرچند ادراکات اقلی ته نشست شده در تجربه ۴۰ یا ۴۵ سال گذشته یک سری واکنش های جمعی بسیار قدرتمندی را خلق می کند. اما اساسا بنیاد جهان های معنایی آنان فرو ریخته است. جهان های ضخیم معنایی در مقابل یک عرصه معنازدا، فقط یک جوهر پیوند دهنده دارد، آن هم منطق زندگی ، امکان زندگی و بقا است. به عبارت دیگر آنچیزی که به مثابه تجربه مشترک ۴۰ ساله بر وجدان افراد ته نشست کرده، این است که دنیای ضخیم، پرمعنا و پر سخن تو هیچ ارتباطی به منطق زندگی ندارد که هیچ، بلکه منطق زندگی را دارند خفه می کند. لذا می گویند داریم خفه می شویم دست از سرمان بردارید. این شرایط فعلی است.»

آیا می توانیم در این نقطه جدید بایستیم؟ چشم انداز فردا؛ آغاز نو

عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی سپس با طرح این سوال که «آیا ما می توانیم در این نقطه بایستیم و آیا این پایان است» گفت: « من می گویم. خیر. این نقطه ای است که باید به سمت‌هایی حرکت کنیم. امکان هایی پیش روی ما قرار دارد، و باید در باره آن ها سخن بگوییم. نسل جدید یک یا چند نظام حقیقت با سرمایه های کلامی قدرتمند موجود را همگی دروغ می دانند. بر این اساس میدانی از حقیقت زدایی ایجاد کرده است. سخن معطوف به حقیقت را می زداید و شالوده اش را می شکند. این دو روبه روی هم ایستاده اند. به همین خاطر این منادیان حقیقت هرچه جلو می روند، بیشتر باید به زور بازو و قدرت سرکوبشان اعتماد کنند. زیرا دیگر مجال هیچ پیوندی با این عرصه ندارند. انسداد به طور کامل ایجادشده است. با یکدیگر نمی توانند حرف بزنند. قدرت تفاهم به پایان رسیده است. تبلیغات هم دیگر جواب نمی دهد.»

کاشی در ادامه اما تاکید کرد که « اکنون باید به این سوال پاسخ بدهیم که ما به کدام سمت و سو می رویم؟» او گفت: « در این جا چند کلمه ای در باره چشم انداز فردا بگویم. تاکید می کنم که این گونه نمی توان ماند. این وضعیت گاهی همه را می ترساند. من با دانشجویانم این سوال را مطرح می کنم که چه دارد می شود؟ هیچ افقی وجود ندارد. در این تقابل مشت همه حقیقت های موجود باز شده، و کسی چشم اندازی از آنان انتظار ندارد، و این صحنه ای است که دائم می تواند به سخره گرفته شود، اما این رابطه که جز خشونت دیگر امکانی برایش باقی نمانده، ما را به کجا می برد؟ این وضعیت همه را می ترساند.»

این استاد دانشگاه با تاکید بر این که « واقعا چشم اندازهای نگران کننده و ترسناکی پیش روی ما وجود دارد، اما باید توجه کنیم که ما در یک نقطه تاریخی بسیار مهم ایستاده ایم» گفت: « همه چیز باید خود را در نسبت با زندگی به نحو تجربی به معنای بقا و زندگی کردن و به مثابه نقطه آغاز و نه کانسپتچوال، بازتعریف کند. این وضعیت خود به معنای عقب نشستن از قبل از اجتماع سیاسی است. گویی اجتماع سیاسی مستقر وا رفته و خیلی تضعیف شده است. و فقط به شرط آغاز مجدد می توان به سمت افق های امید بخش پیش برد. به شرطی که بپذیریم همه چیز باید از نو آغاز شود. تا ثابت نشود، امور، نسبت خیراندیشانه ای به منطق زندگی برقرار می کند، کسی تسلیم آن نمی شود. جامعه از سوال های گوناگون انباشته شده است، ولی این سوال ها نیازمند یک فیلسوف و متفکری نیست که بخواهد به آن ها جواب بدهد. خیر، این ها سوال های وجودی هستند.»

همه در یک دادگاه بزرگ

کاشی در ادامه با اشاره به این که «اگر گمان کنی دیسکورس اسلامی متزلزل شده، می توانید با شاهنامه، یک دیسکورس ناسیونالیستی پاسخگوی وضعیت فعلی باشید باید بگویم تا جایی که، شعرهای شاهنامه در تقابل با دیسکورس مسلط است، برایت کف می زند و هورا می کشد، اما به محض این که از اشعار شاهنامه، یک سازمان فکری درست شود و بگویید که شما مکلف به فلان هستید، بلافاصله شما طرد می کند و هیچ تکلیفی نمی پذیرد. قبول نمی کند که او را از یک قید به قید دیگر ببرند. زندگی گراها می گویند می خواهیم این کار را انجام بدهیم اگر اسم اش آزادی است، بسیار خوب است، اما اگر بخواهی بگویی نظر جان لاک و بنتام راجع به آزادی این است و این را در زندگی بیاموز، بلافاصله به شما می گوید پی کارتان بروید.»

این استاد دانشگاه با تاکید بر این که از این رو «همه کانسپت ها ، مفاهیم و مواریث امروز در مقابل یک دادگاه بزرگ قرار دارند، آن هم دادگاه زندگی است» گفت: « از این رو همه با توجه به شرایط باید خود را بازتعریف کنند. حتی ارائه یک درک رحمانی از اسلام تکافوی این وضعیت نمی کند. کار بسیار سخت تر از این حرف ها است که فکر کنی یک دستگاه مفهومی می سازید، و بر اساس آن افراد را متقاعد می کنید. کار فقط کانسپتچوال و مفهومی نیست، بلکه پرکتیکال هم هست. یعنی در میدان و فرصت های تاریخی و زندگی باید رویدادهایی رخ بدهد، و در متن آن رویدادها این ها بیایند حاضر بشوند صداقتشان را اثبات کنند، به این معنا که به راستی مددکار هستند. و الا جامعه بدون اخلاق، بدون هنجار، و پیوندهای بالنسبه مشترک، مستقر نمی شود.»

او افزود: «بنابراین ما در یک نقطه آغاز قرار داریم. این نقطه آغاز به مراتب رادیکال تر و مهم تر از عصر مشروطه است. در عصر مشروطه نخبگان نقش ایفا می کردند. این در حالی است که اکنون با کف و متن زندگی روزمره روبه رو هستیم. متن زندگی روزمره و منطق معنا گریز متن زندگی روزمره، قدرت گرفته است. و هر کسی که بخواهد نقش روشنفکر، متفکر، نخبه،و یا نمایندگی سیاسی این مردم را برعهده بگیرد، باید از طریق این متن زندگی روزمره که قدرت و قوت زیادی تحصیل کرده است خودش را اثبات بکند و این کار بسیار دشواری است. نیازمند زمان است. با سرعت هم این موضوع حاصل نمی شود. جامعه دارد خودش را به نحو تازه ای، تعریف می کند. از این رو این نقطه آغاز است و مسیر طولانی ای پیش روی ما قرار دارد. ما می رویم که جامعه دیگری بشویم. و افق هایش امروز پیچیده و مبهم است. اما آشکار است که نقطه عزیمتش در کجا قرار دارد. بنابراین عنوان سخنرانی ام «زندگی روزمره، دولت، و جامعه مدنی» است. »

چکیده پسینی

در آخر کاشی، تاکید کرد که « جامعه ما از یک درک اریستوکراتیک از جامعه مدنی، که بین دولت و فرد قرار دارد، و ثقلی اریستوکرات به جامعه مدنی و بازیگران جامعه مدنی می داد، عبور کرده است. امروز فرد بدون نیاز آن طبقه نخبه در متن ارتباطات زنده روزمره اش یک جامعه مدنی مقتضی نیازها و زندگی ملموس خودش تولید کرده که اکنون تک تک ما باید برویم، در دادگاهش شرکت بکنیم و خودمان و کانسپت ها و مفاهیم و باورها و مواریث مان را بازتعریف کنیم.»

دیگر خبرها

  • یک هشدار دیگر درباره «سنگلج» و شروع «جادوی شهرزاد»
  • مریم خمینی نوه امام در خارج از کشور چه کاره است؟
  • نوه امام خمینی در خارج از کشور چه کاره است؟ 
  • کاشی، استاد دانشگاه: این تحلیل که جز خشونت راهی نمانده ایران را به کجا می برد؟ این وضعیت همه را می ترساند/ جامعه دارد خودش را به نحو تازه ای، تعریف می کند/ ما در یک نقطه آغاز قرار داریم؛ این نقطه آغاز به مراتب رادیکال تر و مهم تر از عصر مشروطه است
  • افشاگری ستاره چلسی: 6 ماه با درد بازی کردم
  • نوه امام خمینی در خارج از کشور چه شغلی دارد؟
  • نوه دختر امام خمینی در خارج از کشور مشغول چه کاری است؟
  • نوه امام خمینی در خارج از کشور چه کاره است؟ /خاطرات عروس بزرگ امام از فوت دو فرزندش و علت آن
  • عروس بزرگ امام خمینی درگذشت
  • عروس امام خمینی درگذشت | جزئیاتی از زندگی همسر سیدمصطفی خمینی؛ معصومه حائری که بود؟